نگاهم...!(دلنوشته ی خودم...)

نگاهم...!

نگاهم گرچه غمگین است...

نگاهم گرچه بارانیست...

نگاهم گرچه بی روح است...

گرچه سرد است...

نگاهم گرچه پائیز است...

برگ های درختانش می ریزد...

نگاهم گرچه خودخواه است و مغرور...

نگاهم گرچه دور از دید محبوب...

نگاهم گرچه خاموش است و خاموش...

نگاهم گرچه تاریک است و تاریک...

نگاهم گرچه بی ذوق است...

نگاهم گرچه بی شوق است...

نگاهم گرچه بی تاب است...

نگاهم گر پریشان است...

نگاهم در سکوتش گاه بر لب نغمه و آواز غم خواند...

گهی نیز می خندد، ولی خنده پر از تلخی پر از اندوه...

نگاهم گرچه بی مهر است...

نگاهم گرچه بی احساس...

نگاهم را نمی دانند...

نگاهم را نمی فهمند...

نمی دانند که روزی این نگاه ،پر از احساس و عشق بود...

پر از شور و نشاط...

پر از حس رهایی...

پر از شوق پریدن...

پر از لبخند و شادی...

پر از پرواز کردن...

نمی دانند که روزی این نگاه، همان مهره ی شطرنج بود...

که مات جفت چشمی گشت...

همان چشمان که بود بی مهر با من...

همان چشمان که سنگی بود و سنگی...

همان چشمان که از مهر و وفا هیچ نفهمید...

همان چشمان که آتش زد به قلبم...

همان که رفت و اکنون پر زدردم...

نگاهم مثال قلب بشکستند...

و حال در نگاهم هیچ نیست...

بن بستی پر از خالی پر از پوچی...

و من تنها می دانم و می فهمم...

که روزی این نگاه چنان بود، ولی اکنون چنین است...

 



نظرات شما عزیزان:

nicemoon
ساعت22:47---31 مرداد 1392
سلام زهرا خانم گل...بانوخیلی عمیق بود،راستش فکر نمیکردم اینقدر با حس بتونی یه دلنوشته به این زیبایی بنویسی،یباربرام یه شعر خونده بودی اونم قشنگ بود اما مفهوم این قشنگ تر بود
پاسخ:mwr30 golam .......... :*


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:,ساعت | 19:8 نویسنده | ღZAHRAღ |